ایستـــگـاه

امام علی (ع): بهترین دانش‌ها، دانشى است که تو را اصلاح کند./ منتخب میزان الحکمة: ۴۰۴

ایستـــگـاه

امام علی (ع): بهترین دانش‌ها، دانشى است که تو را اصلاح کند./ منتخب میزان الحکمة: ۴۰۴

ایستـــگـاه

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم):
هرکس یک مساله شرعی از احادیث ما پیرامون حلال و حرام و مسائل دینی اش را بیاموزد
خدای تعالی هزار گناه او را بیامرزد
و شهری از طلا به وسعت دنیا برایش در بهشت بنا کند
و به عدد هر موئی که در بدنش قرار دارد برایش حج مقبول می نویسند.

(بحارالانوار(ط-بیروت)، ج۱،ص ۲۱۴ )

--------------------------------
امام على علیه ‏السلام :
اى مؤمن! به تحقیق این دانش و ادب بهاى جان توست
پس
در آموختن آن دو بکوش که هر چه بر دانش و ادبت افزوده شود بر قیمت و قَدْرت افزوده می ‏شود ؛
زیرا
با دانش به پروردگارت راه می ‏یابى
و با ادب به پروردگارت خویش خدمتى می ‏کنى
و با ادب در خدمت‏گزارى، بنده، سزاوار دوستى و نزدیکى به او می شود .
پس
این نصیحت را بپذیر تا از عذاب بِرَهى.

(بحار الانوار(ط-بیروت)،ج1،ص180)

۱۳ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • حسن

زینب

۰۳
آبان

نام : زینب (س)
نام پدر : حضرت امیرالمومنین علی بن ابیطالب (ع)
نام مادر : حضرت فاطمه زهرا (س)
ناریخ ولادت : روز پنجم جمادی الاولی سال پنجم یا ششم هجری قمری
محل تولد : مدینه
کنیه : ام الحسن و ام الکلثوم
القاب : صدیقه الصغری، عصمة الصغری، ولیه الله العظمی ، ناموس الکبری ،شریکةالحسین (ع) ، کامله ، فاضله و...
همسر : عبدالله فرزند جعفر بن ابیطالب
تعداد فرزندان : 3 پسر ( علی ، عون ، جعفر ) و1 دختر ( ام الکلثوم )
وفات : شب یکشنبه 15 رجب سال 63 هجری قمری
محل دفن : شام

  • حسن

جانبازی شیمیایی در خاطراتش چنین گفته است: تاکسی که مرا از ترمینال جنوب تا خانه ام آورد ۱۰۰ تومان بیشتر گرفت . چون می گفت باید ماشینش را ببرد کارواش . گرد و غبار لباس خاکی من را میخواست بشوید !!!
همان روز باید می فهمیدم که چه اتفاقی افتاده …اما طول کشید …زمان لازم بود …همین چندی پیش آژانس گرفته بودم تا بروم جائی ..راننده پسر جوانی بود که حتی خاطره آژیر خطر را هم در ذهن نداشت . ریه هایم به خاطر هوای بد تحریک شد و سرفه ها به من حمله کردند . از حالم سوال کرد.
( کم پیش می آید که وضعیت جسمانیم را برای کسی توضیح بدهم …اما آن شب انگار کسی دیگر با زبان من گفت …گوئی قرار بود من چیزی را درک کنم و بفهمم با تمام وجود ) گفتم که جانباز شیمیائی هستم و نگران نباشد و این حالم طبیعی است . سکوت کرد …به سرعت ظبط ماشینش را خاموش کرد و خودش را جمع و جور نمود …وارد اتوبان که شدیم …حالم بدتر شد …سرفه ها امانم را بریده بودند …
ایستاد و مرا پیاده کرد و گفت که ممکن است حالم بهم بخورد و ماشینش کثیف شود و او چندشش میشود …و…رفت …
من تنها در شبی سرد ..کنار اتوبان ایستاده بودم و با خودم فکر میکردم که: چرا ؟ پدر و مادر او مگر از ما برایش نگفته اند ؟معلمانش چه.. ؟
.
شرمنده همه جانبازها شدیم ؛ مخصوصا اعصاب و روان و شیمیایی ها..
  • حسن